صفحه شخصی نورالله جویا   
 
نام و نام خانوادگی: نورالله جویا
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی برق - پایه نظام مهندسی: سه
شغل:  کارمند
شماره نظام مهندسی:  ندارم
تاریخ عضویت:  1391/03/28
 روزنوشت ها    
 

 ترجمان گریه در چاه علی بخش عمومی

2

ترجمان گریه در چاه علی

شعر من فریاد موزون مــن است
جلوه های عشق در خون من است

شعر من خــاکستر سوز دل است
نکته های آتش افـــروز دل است

بــاز تــاب نـــاله و آه علیست
تــرجمان گـریه در چـاه علیست
***
آه ازیــن دنیای بی مرز و طـرف
این کــویر خشک بی آب و عـلف

این بیابــان سراسر مــور و مــار
آشیان کــرکسان مــرده خــوار

بلبــلانش سخت دلتنـگ گُــلند
گلبنانش سینه چــاک بلبـلـند

نسترنـها زخــم دار خـار هــا
مــور هـا مـجـروح نیش مار ها

نخلهایش ای دریــغا بـی سرند
سینه سرخانش همه خونین پرند
***
تـا جهان بود این حدیث تلخ بود
ایــن سخن از شوشتر تا بلخ بود

چشم نرگس تـا به دنیا بـاز شد
طعنه های خار و خس آغـاز شد

چکمـه ها را با چمن انسی نبود
زاغ را بـا یـاسمــن انسی نبود

لالــه در دل داغــدار بـاغ بـود
بــاغ بیزار از حضور زاغ بـــود

زاغ کی احساس بلبل داشتی
خار کی اخلاص سنبل داشتی

باغ یعنی لطف و سرسبزی و جود
بــاغ یعنی مظهــر سِّرُ وجود

بــاغ یعنی جلوه های زندگی
زاغ یعنــی وارث پـژمردگی

خـار یعنی آفت صـلح و صفا
خـار یعنی آلت جرح و جفـا

خـار یعنی دشمن قداره بند
سرو یعنی سرفراز و سر بلند

ای علمداران علمـداران سبز
ای دلیــران قاصد باران سبز

بـاغ و بستان را بهاری کرده‌اید
نخلهــا را آبیاری کــرده ایـد

نکبت زاغ و زغـن را دیده ایـد
رویش سبز چمن را دیـده ایـد


بـاغبان را یــاوری بایـد نمود
بـاغ را بار آوری بـاید نمـود

دل کویران خشکسالی طالبند
شاخ و برگ خشک و خالی طالبند

شاخ و بـرگ باغ ما بر می‌دهد
بــوی دستان پیامبر می‌دهـد

نخلهایش دست پرورد علیست
یاد گاری از غم و درد علیست

سروهـایش سرفــراز استاده انــد
بـا جماعت در نمـاز استاده انــد

گــوی بـر اصحاب کوی عــافیت
تـا بـه کی در بند خـوی عافیت

تا به کـی حلّ و حرامتان یکیست
کفـر و ایمان در مرامتان یکیست

ملحدان را کیش عیسی می‌دهید
مهـــر تایید کلیسا مــی‌دهیـد

شرط می‌بندم شمـا بـازنده ایــد
چونکه شیطان را مرید و بنده‌ایـد

چون بنای کـار را کــج ساختید
مفت دنیـا آخــرت را بــاختید

کاش خــوی آدمیت داشتیــد
منطقــی غیـر از منیت داشتید

گــوی بـر اصحاب دینار و درم
کـی درم داران عــاری ازکــرم

شرمتان باد ای همه گستاخها
خوش لمیده در میان کـاخهـا

کودکی در کویتان جان می‌دهد
مــادری از فقر ایمان می‌دهد

قرص نانی نیست در خوان یتیم
گرد غم بنشسته بر جان یتیم

آه از ایـن کعبه های بی طواف
وای بـر آن حاجیان بـی عفاف

کـاش بــاور بر قیــامت داشتید
عشق قد قامت به قامت داشتید

غیرت مــا را به غارت می برند
روح مــا را در اسارت می بـرند

چشم مــا را جلوه دنیا گــرفت
عقل و حکمت را خدا از ما گرفت

کاش یک در خانه از خود داشتیم
هجــرتی جانانه از خود داشتیم

هجـرتی از دخمه تــاریک تـن
هجرتی از تنگه باریـــک تن

جوششی مردانه از افسردگــی
رویشی مستانه از دل مـردگـی

سه شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 09:09  
 نظرات